بسم الله الرحمن الرحیم ، سم را خنثى کرد

بسم الله الرحمن الرحیم ، سم را خنثى کرد
هنگامى که رسول اکرم صلى الله علیه و آله از جنگ خیبر با فتح و پیروزى بازگشت ، زنى از یهودیان گوسفندى را سر بریده و ذراع آن را بریان نمود. و مسموم گردانید، سپس به حضور پیامبر آمده اظهار ایمان و مسلمانى کرد و آن ذراع مسموم را نزد آن حضرت گذاشت . پیامبر فرمود: این چیست ؟ عرض کرد: پدر و مادرم فداى شما، من از رفتن شما به سوى خیبر نگران بودم زیرا من این یهودیان خیبر را مردانى محکم و شجاع مى دانستم ، بره اى داشتم که آن را همانند فرزندى براى خود مى پنداشتم و اطلاع داشتم که شما به ذراع گوسفند علاقه دارید از این روى نذر کردم که اگر به سلامت مراجعت فرمودید آن بره را ذبح کنم و ذراع آن را بریان کرده براى شما بیاورم و اکنون که شما به سلامت برگشتید من به نذر خود وفا کرده ام و این ذراع همان گوسفند است . حضرت على بن ابیطالب علیه السلام و براء بن معرور نیز در حضور پیامبر بودند. رسول اکرم صلى الله علیه و آله نان طلبید نان آوردند، براء دست برد و لقمه اى از آن ذراع برگرفت و در دهان گذاشت حضرت على علیه السلام فرمود:
اى براء، بر رسول خدا پیشى نگیر. براء که مردى بیابانى بود در جواب گفت : گویا پیامبر را بخیل مى دانى ! على علیه السلام فرمود: نه ، من رسول خدا را بخیل نمى دانم بلکه تجلیل و احترام 
 مى کنم . نه براى تو و نه براى احدى روانیست که در گفتار و کردار یا در خوردن و آشامیدن بر رسول خدا پیشى بگیرد. براء گفت : من رسول را بخیل نمى دانم . حضرت على علیه السلام فرمود: من از این جهت نگفتم بلکه مقصود من این است ذراع را زنى آورده که یهودى بوده و اکنون وضع او درست روشن نیست . اگر به امر رسول الله از این گوشت بخورى او ضامن سلامتى تو است ولى اگر بدون امر آن حضرت بخورى کار تو به خودت واگذار مى شود. در اثناء این گفت و گو براء لقمه را جوید و پایین برد ناگهان ذراع گوسفند به زیان آمد که یا رسول الله از من نخورید که مسموم هستم و در پى آن حال براء تغییر یافت و کم کم در حال جان دادن افتاد و پس از لحظاتى قالب تهى کرد و از دنیا رفت ، پیامبر امر کرد که آن زن را بیاورند.
حضرت به او روى کرد و فرمود: چرا چنین کردى ؟ پاسخ داد: براى اینکه از ناحیه شما رنج و آزار و ناراحتى زیادى متوجه من گردیده است چنانکه پدر، عمو، شوهر، برادرم و فرزندم را کشتى ، من با خود گفتم اگر محمد پادشاهى است که من بدین وسیله او را مسموم کرده و انتقام خود را از او گرفته ام و اگر پیامبر خداست (چنانکه خودش ادعا مى کند و وعده فتح مکه و پیروزى را مى دهد) که خداوند او را نگهدارى مى کند و این سم به او آسیبى نخواهد رسانید. پیامبر فرمود:
راست گفتى که آنگاه افزود: مرگ براء تو را مغرور نسازد، زیرا او از رسول خدا پیشى گرفت خداوند او را بدین وضع دچار کرد و اگر به امر رسول خدا مى خورد خداوند او را حفظ مى کرد و از این گوشت مسموم آسیبى نمى دید. سپس رسول اکرم صلى الله علیه و آله عده اى از اصحاب نیک خود چون سلمان ، مقداد، ابوذر، عمار، صهیب و بلال را طلبید. وقتى که آمدند به آنان امر کرد همگى بنشینید و دور آن ذراع حلقه بزنید. آنگاه پیامبر دست مبارک خود را روى آن گذاشت و فرمود:  بسم الله الشافى بسم الله الکافى بسم الله المعافى بسم الله الذى لا یضر مع اسمه شى و ال دواء فى الارض و لا فى السماء و هو السمیع العلیم .
سپس گفت ، به نام خدا بخورید و خود آن حضرت خورد و یاران نیز خوردند تا سیر شدند و بعد هم آب نوشیدند و امر کردند آن زن را محبوس ‍ کنند. 

 روز دوم دستور داد آن زن را آوردند، رسول الله به او فرمود: آیا ندیدى که همه اینها از آن ذراع مسموم خوردند پس چگونه دیدى عنایت پروردگار را در دفع شر آن از پیامبر و یارانش ؟ عرض کرد: یا رسول الله من تاکنون در نبوت شما در تردید بودم ولى اکنون یقین پیدا کردم که شما فرستاده خدایید و اینک شهادت مى دهم که  لا الله الا الله و حده لا شریک له و انک عبده و رسوله .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد