امام هفتم علیه السلام مىفرمایند: امام صادق علیه السلام همراه با جمعى که داراى اموالى بودند در راه بود، خبر دادند در این مسیر دزدانى هستند که راه را بر مردم گرفته و اموال آنان را به غارت مىبرند.
بدن کاروانیان از وحشت به لرزه آمد، حضرت فرمودند: شما را چه شده؟
گفتند: اموالى با ماست که از غارت شدن آن به توسط دزدان راه مىترسیم.
آیا آن اموال را به عنوان اینکه از شماست از ما قبول مىکنى؟ باشد که دزدان راه اگر آنها را در اختیار تو ببینند گذشت کرده و واگذارند.
فرمودند: چه مىدانید؟ شاید دزدان جز مرا قصد نداشته باشند، شاید آنها را براى تلف شدن در اختیار من بگذارید.
گفتند: مىگویى چه کنیم؟ آیا اموالمان را زیر خاک پنهان کنیم؟ فرمودند: نه، چرا که دفن آنها سبب ضایع شدن آنهاست، شاید بیگانهاى یا غریبى به آن دستبرد بزند یا ممکن است بعد از این به آن دست نیابید و محل آن را گم کنید.
گفتند: چه کنیم؟ فرمودند: آن را نزد کسى به امانت بگذارید که حفظش کند و از آن جانبدارى نموده و به آن بیفزاید، و یک درهم از آن را از دنیا و آنچه که در آن است بزرگتر نماید، سپس آن را به شما باز گرداند و بر شما بیش از آنچه که نیازمندید کامل و تمام نماید.
گفتند: چنین امانتدارى کیست؟ فرمودند: پروردگار عالمیان، عرضه داشتند:
چگونه نزد او امانت بگذاریم؟ فرمودند: به ناتوانان از مسلمانان صدقه دهید، عرضه داشتند: در این بیابان چنین افرادى وجود ندارند تا ما به آنان صدقه بدهیم، فرمودند: ثلث مال خود را تصمیم بگیرید در راه حق صدقه دهید تا خداوند باقى آن را از بلایى که از جانب دزدان مىترسید به سر شما آید حفظ کند. عرضه داشتند: تصمیم گرفتیم، فرمودند: پس همهى شما در امان خدا هستید، راه را ادامه دهید.
حرکت خود را ادامه دادند، سر و کلهى دزدان پیدا شد، حضرت فرمودند:
چرا مىترسید؟ شما در امان خدا هستید. دزدان جلو آمدند، پیاده شده دست امام صادق علیه السلام را بوسیدند و گفتند: دیشب در عالم خواب رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را دیدیم، به ما امر فرمودند خود را به حضرت شما عرضه کنیم، اکنون در اختیار شما و این کاروانیم تا دشمنان و دزدان راه را از آنان دفع کنیم، فرمودند: نیازى به شما نیست، کسى که شما را از ما دفع کرد، دشمنان و دزدان راه را از ما دفع مىکند!
کاروان سالم بیابان را پشت سر گذاشت، ثلث مال خود را به ناتوانان صدقه دادند، تجارتشان برکت گرفت، به هر درهمى ده درهم به دست آوردند، گفتند:
برکت وجود حضرت صادق علیه السلام چه اندازه عظیم و بزرگ بود! حضرت فرمودند:
برکت معامله با خدا را شناختید، بر آن مداومت کنید .
پاسخ بدی را با خوبی بده
روزی اشعب (نام مرد) با مرد بازرگانی همسفر شد و این مرد تمام کارها را به تنهایی انجام میداد مانند پایین آوردن وسایل از روی اسبها و آب دادن به اسبها و….
در راه بازگشت برای غذا خوردن از روی اسب پیاده شدند. اشعب روی زمین نشست و پاهایش را دراز کرد. و مرد فرش را پهن کرد و وسایل را از روی اسبها پیاده کرد سپس به اشعب نگاهی کرد و گفت: بلند شو هیزم جمع کن و من گوشت را تکه تکه میکنم ..
حضرت صادق (علیه السلام ) به فرزند خود محمد فرمود پسرجان از مخارج چقدر زیاد آمده . عرض کرد چهل دینار، او را امر کرد از منزل خارج شود و آن مبلغ را صدقه بدهد. گفت در این صورت چیزى نخواهد ماند موجودى همین چهل دینار است . فرمود آن را صدقه بده قطعا خداوند عوض خواهد داد اما علمت ان لکل شى ء مفتاح ، مفتاح الرزق الصدقه نمى دانى هر چیزى کلیدى دارد کلید روزى صدقه است پس اینک چهل دینار را به عنوان صدقه بده . محمد امر امام (علیه السلام ) را انجام داد.
بیش از ده روز نگذشت که از محلى مبلغ چهار هزار دینار براى آنجناب رسید. فرمود پسرجان براى خدا چهل دینار دادیم خداوند چهار هزار دینار عوض آنرا داد.