سفرنامه حج

* سفرنامه شهید آوینی *

ای بقیع، ای گنجینه‌دار فریاد

حکایت بقیع، حکایت غربت است، غربت اسلام، و با که باید این راز را باز گفت که اسلام در مدینه‌النبی از همه‌جا غریب‌تر است؟
خطاب ما اینجا با عاشقان است، و با درد آشنایان، که این حکایت را دیگر، هر دلی تاب شنیدن ندارد. ای اشک مهلتی، تا بازگویم حکایتی را که قرنهاست در سینه‌ام مستور مانده است، و درد آشنایی نیافته‌ام، که این راز سر به مهر را با او زمزمه کنم.

 اینجا گورستان بقیع است،‌ و این خاک گنجینه‌دار فریادی است که قرنها ارباب جور آن را در سینه ما محبوس کرده‌اند، و هرچند اشک ما تاب مستوری نداشته است، اما این بار، این بغضی نیست که فقط با گریه باز شود، و این جراحت نه جراحتی است که با مرهم اشک شور التیام یابد. حکایت بقیع، حکایت غربت است، غربت اسلام، و با که باید این راز را باز گفت که اسلام در مدینه‌النبی از همه‌جا غریب‌تر است؟
 

ای بقیع، ای گنجینه‌دار فریاد

حکایت بقیع، حکایت غربت است، غربت اسلام، و با که باید این راز را باز گفت که اسلام در مدینه‌النبی از همه‌جا غریب‌تر است؟
خطاب ما اینجا با عاشقان است، و با درد آشنایان، که این حکایت را دیگر، هر دلی تاب شنیدن ندارد. ای اشک مهلتی، تا بازگویم حکایتی را که قرنهاست در سینه‌ام مستور مانده است، و درد آشنایی نیافته‌ام، که این راز سر به مهر را با او زمزمه کنم.

 اینجا گورستان بقیع است،‌ و این خاک گنجینه‌دار فریادی است که قرنها ارباب جور آن را در سینه ما محبوس کرده‌اند، و هرچند اشک ما تاب مستوری نداشته است، اما این بار، این بغضی نیست که فقط با گریه باز شود، و این جراحت نه جراحتی است که با مرهم اشک شور التیام یابد. حکایت بقیع، حکایت غربت است، غربت اسلام، و با که باید این راز را باز گفت که اسلام در مدینه‌النبی از همه‌جا غریب‌تر است؟
خطاب ما اینجا با عاشقان است، و با درد آشنایان، که این حکایت را دیگر، هر دلی تاب شنیدن ندارد. ای چشم، خون ببار، تا حجاب از تو بردارند، و ببینی که این خاک گنجینه‌دار نور است و مدفن عشق و اینجا،‌ بقعه‌ای است از بقاع بهشت. و آن نفخه‌ای که در بهشت روح می‌دمد، از سینه این خاک برمی‌آید، چرا که اینجا مدفن کلیدداران بهشت است.و اگر حجاب از گوشها و چشمها بردارند، طنین ناله کروبیان را در ملکوت اعلی خواهد شنید، و خواهی دید که چگونه فرشتگان بال در بال جلوه‌های جاودانی رحمات خاص حضرت حق را بر این خاک گسترانیده‌اند.ای بقیع، ای مطهر، ای رازدار صدیق صدیقه اطهر (س)، و ای هم‌نوای مولا مهدی (عج) آن گاه که غریبانه، آنجا به زیارت می‌آید، ای بقیع مطهر، ای گنجینه‌دار نور، ای مدفن عشاق، و ای حکایت‌گر غربت، براستی این راز را با که باید گفت؛‌ که اسلام در مدینه‌النبی از همه‌جا غریب‌تر است؟
ای بقیع مطهر، منتظر باش، اگر آنان توانستند، که نور را در حبس کشند، تو هم غریب خواهی ماند، ای بقیع، با ما سخن بگو، با ما، از رازهای سر به مهری که در سینه داری بگو.ای بقیع، ای هم‌نوای مولا مهدی (عج) ای رازدار آن یار غریب، بگو آنجا چه می‌گذرد، هنگامی که او به زیارت قبور می‌آید؟
بگو، با ما بگو لابد صدای گریه غریبانه آن یار مضطر را هنگامی که بر غربت اسلام می‌گرید، شنیده‌ای؟
بگو، با ما بگو که حبیب ما،‌ در رازگویی‌های علی‌وار خویش، و در مناجاتهای سجادانه‌اش چه می‌گوید؟
ای تربت مطهر، ای آنکه بر تربت تو، جا‌ی‌جای نشانه پای حبیب و اثر اشکهای غریبانه او باقی است.ای هم‌نوای «امن یجیب» مولا مهدی (عج).ای مصداق، «طبتم و طابت الارض التی فیها دفنتم»، ای کاش که ما به جای خاک تو بودیم و هنگامی که آن یار غایب از نظر به زیارت قبور می‌آمد، بر پای او بوسه می‌زدیم. ای بقیع، ای تربت مطهر، ای کاش ما نیز چون تو، می‌توانستیم که با آن محبوب، وقتی که «امن یجیب» می‌خواند، هم‌نوا شویم، و براستی که «امن یجیب» حکایت دل پرغصه اوست، گوش کن....
«
امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء و یجعلکم خلفاءالارض».چرا که اوست مصداق اتم مضطر، و خلافت ارض میراثی است که به او بازمی‌گردد. و ای بقیع مطهر، منتظر باش.اگر آنان توانستند، که برای همیشه شمس را در غربت غروب نگاه دارند، تو نیز غریب خواهی ماند.

- در میقات

تمثیل حج، تمثیل آفرینش انسان است، و تو، ای انسان، ای آنکه مشتاقانه با لقاء محبوب شتافته‌ای.اینجا، تمثیل مرگ است، که فرمود:«موتوا قبل ان تموتوا» و این کفن است که می‌پوشی تا پیش از آنکه مرگ ترا دریابد، تو با پای خویشتن به مقتل عشق بشتابی و به مذبح معشوق. و چه می‌گویی؟...لبیک اللهم لبیک، اکنون به میقات آمده‌ای، و تمثیل میقات، تمثیل وعده‌گاه قیامت، است که فرمود:«قل ان‌الاولین و الاخرین لمجموعون الی میقات یوم معلوم» و اکنون تو به میقات آمده‌ای و اینجا باب ورود به حرم کبریایی است، ای آنکه از خود به سوی خدا گریخته‌ای و به ندای آسمانی «ففروا الی‌الله» (3) لبیگ گفته‌ای، ورود به حرم کبریایی، بی‌احرام جایز نیست. و تو نخست باید باطن را از حب ماسوی‌ الله تطهیر کنی، و این‌گونه لباس عصیان را که شیطان بر تو پوشانده است، از تن برآوری و لباس ورود به حرم عشق بپوشی، و تمثیل احرام همین است، سفید است، چرا که کفن است، و دوخت و آرایش ندارد، چرا که لباس تقوی‌است.رنگها از رخساره ها پریده است، و... دلها در سینه می‌لرزد،‌ و.... صداها در گلوها پیچیده است... چرا که لحظه تشرف نزدیک است، و دعوت‌ها به اجابت رسیده و حضرت حق (جل و علا) ترا به حرم خوانده است. بشتاب، بشتاب، ای از خود گذشته، به سوی خدا بشتاب.لبیک اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک، ان‌الحمد و النعمه لک و الملک
لبیک لا شریک لک لبیک.

- به سوی کعبه

و اکنون لحظه تشرف نزدیک است، و وعده‌گاه معشوق در پیش. دلهای مشتاق، آرام و قرار ندارد و تو گویی همچون طایری قدسی، می‌خواهد از قفس تنگ سینه پر بکشد،‌ و خود را به بحر معلق آسمان آبی، بسپارد و غرقه در جذبه‌های روحانی محبت یار، خود را به حرم دوست برساند. و ارواح مشتاق، تو گویی تاب هماهنگی و هم‌قدمی با تنهای سنگین دنیایی را ندارند و پیشاپیش بدنها، خود را به حریم وصل رسانده‌اند و به حضرت اقدس او تعلیق یافته‌اند، همچنان که اشعه شمس، به شمس. چرا که فرموده‌اند، پیوند روح مؤمن به ذات اقدس پروردگار محکم‌تر است و شدیدتر، از اتصال شعاع خورشید به ذات خورشید، و چه عجب اگر این طایر قدسی روح، در اشتیاق حرم وصل به ترنم درآید و تلبیه کند، آن‌چنان که تو گویی به ندای دعوت فطرت خویش پاسخ می‌گوید، به همان پیمان نخستین، آن گاه که پرسید: «الست بربکم» و پاسخ دادیم، «بلی، بلی» لبیک اللهم لبیک. و این نوای دلنشین «لبیک، لبیک» ترنم روح مؤمنی است، که وعده‌های پروردگار خویش را محقق شده یافته است، و می‌شتابد تا خود را به مبدأ و معاد خویش پیوند دهد، و با فنای در معشوق، به جاودانگی برسد. لبیک اللهم لبیک، لبیک ذالمعارج لبیک لبیک.

- و اینجاست بیت الله الحرام

اللهم البیت بیتک و الحرم حرمک و العبد عبدک
خدایا، این خانه، خانة تو است و این حرم، حرم تو است.و این بنده، بنده ذلیلی..که از خود و نفس خویش به سوی تو گریخته است. تو گویی اینجا مرکز آفرینش است، و این طواف، تمثیل حرکت سبحانی عالم وجود است. یعنی که کائنات بر محور وجودمطلق حق می‌گردد و حکایت این انسانهای شیدایی که سر از پا ناشناخته گرداگرد بیت‌الله طواف می‌کنند، تفسیر عینی این آیت است که «یسبح لله ما فی‌السموات والارض» و تو ای انسان، به یاد آر که هم‌اکنون بر کوکبه ارض، گرداگرد خورشید و در عمق آسمان لایتناهی شناوری. و از دل ذره تا بی نهایت این آسمان، لایتناهی، همه جا، همه‌ چیز در طواف است، و همه می‌چرخند و از یک مدار وضعی به گرد خویش، به مدار بزرگتری بر گرد خورشیدها منتقل می‌شوند و تو گویی که این همه، تمثیل این معناست، که تو ای انسان باید از مدار معرفت نفس خویش به مدار معرفت، رب منتقل شوی که فرمود: «من عرف نفسه فقد عرف ربه». مجموعه مناسک حج، تمثیلی جامع است از سیر روحی انسان‌های متکامل در سیر الی‌الله و این چنین است که مناسک حج، از طواف آغاز می‌شود و به طواف خاتمه می‌یابد، و به کمال می‌رسد. و سر اینکه حجت خدا علی (ع) در کعبه متولد می‌شود همین‌جاست، یعنی که کعبه جسم است و روح آن، حجت خدا و انسان کامل است و تو نیز باید با اتمام مراحل و موقف حج به کمال برسی و مدار رجعت تو به مبدأ و معاد کامل شود. انالله‌و‌انا‌الیه‌راجعون.

- حالا هنگام سعی در رسیده است

گویی هنوز آوای پرغصه هاجر، به گوش می‌رسد، که «هل بالوادی من انیس؟».گویی هنوز این هاجر است که هروله‌کنان در هرم آفتاب ظهر بیابان مکه، از این سراب به آن سراب در جست و جوی آب است                .                   
ای مضطر، خسته مشو، خسته مشو،‌ در باطن این سعی تو چشمه زمزم نهفته است.حکایت آن وادی خشک و سوزان، حکایت دنیای ماست، و آب، تمثیل حیات طیبه و اخروی است و انسان فطرتاً تشنه و عطشان آب حیات است و این آب، از چشمه ولایت و خلافت می‌جوشد که در قلب تو است                                    .
«
امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء و یجعلکم خلفاءالارض». ای مضطر خسته مشو، آب زمزم اجر سعی تو است، مبادا که این سرابهای فریبنده تو را به یاس بکشاند، که یأس، چشمه‌های روح را می‌خشکاند، سعی بین صفا و مروه سعی بین خوف و رجاست و خوف و رجا، بالهای طیران الی‌الله هستند                              .   
و عاقبت سعی تو، چشمه زلالی است که از زیر پای اسمعیل جوشیده است. یعنی که ای انسان، چشمه‌های حیات طیبه از منابع غیب، اما از درون همان فطرت پاکی می‌جوشد که بر آن تولد یافته‌ای.خسته مشو، از مضطر، خسته مشو، سعی تو مشکور افتاده است و دعایت به استجابت رسیده.
 
- وقوف به عرفات

مناسک حج از یک سو تمثیل سیری است که انسان‌های متکامل به سوی الله طی می‌کنند و از سوی دیگر، تذکاری است بر تاریخ زندگی انسان بر کوکبه ارض در منظومه شمسی و این‌چنین وقوف در عرفات هم برای کسب معرفت و عرفان است و هم... برای تأمل و تفکر در تاریخ حیات انسان بر کره زمین. و «وقوف» هم به معنای درنگ و تأمل آمده است و هم به معنای آگاهی و عرفان، و همین عرفان است که در مشعرالحرام باید به شهود متنهی شود  <  

    www.labbaik.ir : منبع

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد